نادرشاه افشار پایهگذار دودمان افشار بود و از ۱۱۴۸ تا ۱۱۶۰ ه.ق بهعنوان شاه ایران حکومت کرد. بیرون راندن افغانهای هوتکی، عثمانیها و روسها از کشور، بازپسگیری سرزمینهای از دست رفته و یکپارچهسازی ایران، فتح دهلی، ترکستان و جنگهای پیروزمندانهٔ نادرشاه سبب شهرت بسیار او شدند. از او با عناوینی مانند ناپلئون شرق یا ناپلئون ایران و آخرین فاتح بزرگ آسیای میانه یاد شده است.
نادر در آغاز جوانی، نزد حاکم اَبیوَرد، باباعلی بیک کوسه احمدلو به خدمت مشغول شد. در هرجومرج ناشی از هجوم افغانها به ایران، نادر به خدمت مَلِک محمود سیستانی درآمد که مشهد را تصرف کرده بود. پس از دسیسههای گوناگون با سرداران ترکمان افشار و جَلایِر، نادر گروه خویش از مهاجمان را تشکیل داد و در اتحاد با کردهای چَمَشْگَزَک در خَبوشان، بر سر کنترل مالکیت مشهد با ملک محمود به رقابت پرداخت و او را شکست داد. نقش وی در سرکوب ملک محمود سیستانی، او را مورد توجه تهماسب
دوم قرار داد و در سال ۱۱۳۹ ه.ق/۱۷۲۶ م، نادر و نیروی ۲٬۰۰۰ نفری او را به خدمت گرفت. پس از مدتی، نادر به «قورچیباشی» (فرمانده گارد) منصوب شد و مقامِ «تهماسبقلی» (پیشکارِ تهماسب) را بهعهده گرفت. اعتبار وی پیوسته افزایش یافت زیرا سپاه تهماسب را به پیروزیهای فراوانی رساند.
نادر در ۲۹ سپتامبر ۱۷۲۹ م به پیروزی بر افغانهای غِلزایی بهرهبریِ اشرفِ افغان در مهماندوست دست یافت. با حضور نادر در کنترل واقعی امور، تهماسب نهایتاً در دسامبر ۱۷۲۹ م در اصفهان مستقر شد و حکومت افغانها در ایران به پایان رسید. وی در طی
بهار و تابستان ۱۷۳۰ م، قلمروهای زیادی را از عثمانی بازپس گرفت. پس از انعقاد عهدنامهٔ صلح میان تهماسب و سلطان محمود یکم، تهماسب را از سلطنت خلع و فرزند هشتماههٔ تهماسب — که نام سلطنتی عباس سوم به او داده شد — جانشین کرد و خود وکیلُالدّوله و نایبُالسَّلطَنه ایران شد. نادر، کرمانشاه که توسط عثمانی تسخیر شده بود را بازپس گرفت و در دسامبر ۱۷۳۳ م با احمد پاشا پیمانِ جدیدی را برای بازگرداندن مفاد عهدنامهٔ ذهاب (۱۰۴۹ ه.ق/۱۶۳۹ م) امضا کرد. سلسلهٔ دیگری از نبردهای
عثمانی و ایران در قفقاز و تصرف گنجه توسط نادر، که در محاصرهٔ مهندسان روسی قرار گرفتند، دنبال شد. در اواخر سال ۱۷۳۵ م، نادر احساس کرد به اعتبار کافی دست یافته که خود تاج و تخت را بهدست گیرد. او در ژانویهٔ ۱۷۳۶ م افراد عالیرتبه از سراسر قلمرو صفویه را در دشت مغان گردآورد و این مجمع، نادر را به پادشاهی ایران برگزیدند.
پس از دستیابی به پادشاهی، وظیفهٔ اصلی نظامی نادرشاه، شکست نهایی نیروهای باقیماندهٔ افغان بود که حکومت صفوی را به پایان رسانده بودند. نادرشاه قندهار را تسخیر کرد و پس از سقوط قندهار، بسیاری از افغانها به سپاه وی پیوستند، و سپاهش با نیروهای تازهوارد ابدال و غلزای تقویت شد. تعقیب افغانهای گریخته به مرزهای هند توسط نادرشاه، به حمله به هند تبدیل شد. نادرشاه گورکانیان را متهم کرد که به آنان پناهگاه و کمک میدهد. در تاریخ ۱۵ ذوالقَعدهٔ ۱۱۵۱ ه.ق/۲۴ فوریهٔ ۱۷۳۹
م در کَرنال، ایرانیان قاطعانه نیروهای گورکانی را شکست دادند. برای نادرشاه خطبه خوانده و سکههایی بهنامش ضرب شد. نادرشاه، محمدشاه را خراجگزار خود کرد و او را از بخشِ بزرگی از ثروتهای افسانهایاش، ازجمله تخت طاووس و الماس کوه نور محروم کرد؛ و افزونبر اینها، مبلغ هنگفتی را بهعنوان غرامت برابر با دستکم ۷۰۰٬۰۰۰٬۰۰۰ روپیه مطالبه کرد.
نادرشاه از فرمانروایانی بود که برای آخرین بار ایران را به محدودهٔ طبیعی فلات ایران رسانید و با تدارک کشتیهای عظیم جنگی، کوشید تا استیلای حقوق تاریخی کشور را بر آبهای شمال و جنوب تثبیت کند. او بهعنوان یک استراتژیست سرآمد بود و
بهخاطر نجات ایران از تجزیه و سلطهٔ بیگانگان اعتبار دارد. مبارزات وی علیه عثمانی بهطور غیرمستقیم به سود روسیه بود، و تضعیف امپراتوری گورکانی، سقوط نهایی آن تحت دخالت بریتانیا را تسریع کرد. کار فتح او به موازات تیمور است. وی مزایای تجارت و قدرت دریایی را درک کرد و کشتیهایی را برای دریای خزر و خلیج فارس خریداری کرد یا ساخت. پیشینهٔ شیعیاش و هدایای دورهایاش به عبادتگاههای شیعه نشان میدهد که هدف اعلامشدهٔ وی از بازگرداندن نوعی اسلام سنی به ایران، بیشتر تسهیل
معاهدهای با عثمانی و شاید بهعنوان آمادگی برای یک امپراتوری بزرگتر اسلامی است. بهگفتهٔ مایکل آکسورثی درست است که نادرشاه درگیرِ جنگ بود، اما اگر سلسلهٔ او پایدار میماند و نظامِ اداری را به کامیابیهای نظامیاش گره میزد، ساختارهای کشور و اصلاحات و تجددگرایی همپای پیشرفتهای نظامی پیش میرفت و اینچنین میشد اگر رضاقلی پس از او به سلطنت میرسید. این روند در کشورهای اروپاییِ فرانسه و پِروس در سدههای هفدهم و هجدهم میلادی روی داده بود و میتوانست در
ایران هم روی دهد. در صورت چنین روندی، شاید سَروریِ ایران بر جهانِ اسلام چیرگی مییافت و کشمکش میان شیعه و سنی هم در درازمدت از میان میرفت. اگر نادرشاه و فرزندانش در چنین مسیری میافتادند، شاید امروز او در تاریخِ ایران با پِطرِ کبیر در تاریخ روسیه مقایسه میشد. نادرشاه برتریش بر امپراتوری گورکانی را ثابت، و خود را به دستاوردهای امپراتوری عثمانی نزدیک کرد. بهگفتهٔ جان مِلکُم در کتابش، تاریخ ایران، دو نسل پس از مرگِ نادرشاه، هنوز با افتخار و غرور از او یاد، و بیرحمیهای اواخر
زندگیش، نه با وحشت بلکه با همدردی قضاوت میشود. با همهٔ کشتارهایی که او انجام داد، اما برای احیای احساس عظمت تاریخ ایران و بازگرداندن استقلال کشور مورد تحسین و ستایش ایرانیان قرار میگیرد. با آنکه از گمنامی برخاست اما بر سرزمینی پهناور مسلط شد و به موفقیتهای سیاسی بسیاری دست یافت و این دستاوردها در تاریخ ایران نظیر ندارد و در تاریخ جهان هم شخصیتهای نادری چنین هستند. پیروزیهایش بقای ایران را در جایگاهِ یک ملت تضمین کرد و این تضمین از اثراتِ پایدارِ دورانِ
حکومتِ اوست. اما سالهای پایانیِ حکومتش فاجعهبار بود و نه تنها آسیبش به مردمان روزگار خودش و حتی شخصِ خودش — با قتلش — وارد شد، بلکه ایران فرصتهای بسیاری را پس از سقوطش از دست داد و درواقع آسیبِ سقوط او سالیان بعد هویدا شد که هرجومرج و تحقیرهای ملی پس از مرگش، از آن نتایج بود.
رومِر میگوید ظاهراً توطئههای همیشگیِ موجود در حرم، در انتخابِ جانشینِ شاه سلیمان یکم هم اثرگذار بوده است. از میانِ دو پسری که او در هنگامِ مرگ به رجالِ پیرامونش توصیه کرد، پسرِ بزرگش، سلطان حسین بختِ جانشینی یافت و این موضوعْ
وامدارِ عمهٔ سلیمان، مریم بِیْگُم بود. سلطنتِ شاه سلطان حسین، درآمدِ سقوط صفویان بود. قدرتِ عناصرِ مذهبی بهویژه صوفیان که در روزگارِ شاه عباس یکم رو به زوال نهاد و پس از مرگش نیز بر آن افزوده شد، با ورودِ گروهی از علمای شیعه در دورهٔ شاه عباس دوم که آشکارا صوفیان را مذمت کردند، جایگزین شد. اینان مفاهیمِ مذهبیِ تصوف را منکر شدند و برای تسلط بر شاهْ کوشش کردند که این کوشش، در روزگارِ شاه سلیمان و پسرش، شاه سلطان حسین به نتیجه رسید. محمدباقر مجلسی که
دستش از جانبِ شاه باز گذاشته شده بود، سیاستِ سختگیریِ مذهبی را در جامعه پیاده کرد که بر همهٔ گروههای مسیحی، یهودی، سنی، صوفی و فیلسوف یکسان آسیب رسانْد. این سیاست از سوی جانشینِ وی، محمدحسین مجلسی نیز پیگیری شد و سبب شد تا نفیِ مردم توسطِ یکدیگر، تشتت و برهمزدگی را جایگزینِ یکپارچگی و اتحاد در جامعه کند. این موضوع از عواملی بود که بعدها ایمانِ مذهبیِ مردم را بهعنوان انگیزهای برای دفاعشان از مملکت، بیاثر ساخت. زوالِ قدرتِ سلطنت،
بیاعتناییِ شاه به مسائلِ مملکتی و دولتی و عدم وجودِ کارایی و ابتکارِ عمل و تواناییَش، امکاناتِ پیشرفت را در کشور، در همهٔ زمینههای تجاری و بازرگانی، دولت، کشاورزی، اقتصادِ ملی و نظامی به تأخیر انداخت؛ سیاستِ خارجی نیز ناکام بود. با آنکه نهادهای دولتی همچنان پابرجا بودند، اما نشانههای پوسیدگی بهویژه در زمینهٔ نظامی اندکاندک آشکار شد.
سیاستِ مذهبیِ یادشده، سبب درگیریها و خونریزیهای سنگینی شد و این موضوع نتیجههای مخربی برای اهل سنتِ ایران داشت. سنیان که بیشتر در مرزهای کشور میزیستند، با کمترین فشارْ فریادِ جداییطلبی سر میدادند؛ این موضوع بهویژه در
مناطقِ افغاننشینِ امپراتوری صفوی روی داد و سرانجامْ آن را درهم پیچید. این مناطق، تحت نفوذِ غِلزاییها قرار داشت. شاه عباس یکم، اَبدالیها را مجدداً در هرات اسکان داد و غلزاییها از این مسئله آسیب فراوانی دیده بودند. اینان برای خنثی کردنِ فشارهای مذهبیِ ایران، با هند وارد رابطه شدند؛ هرچند که مناسباتشان با ایران، بیش از روابطشان با هند بود و همین موضوع سبب شده بود تا از آغاز، در اندیشهٔ شورش علیه ایرانیان نباشند. اما این، تنها تهدیدِ حکومتِ صفوی نبود. روسیه در شمال
حملاتی را به سواحلِ جنوب غربیِ دریای خزر انجام داد. گذشته از اینها، لِزگیهای سنیمذهب در شمال غربِ کشور نیز از اوضاع ناراضی بودند و فشارهای دولت صفوی سبب شد تا آنان از عثمانی یاری طلبند. کُردانِ آشوبگر نیز همدان را اشغال و تا نزدیکیِ اصفهان نفوذ کردند. خوزستان نیز صحنهٔ درگیری میان آلِ مُشَعْشَع بود. و قبایلِ بلوچ نیز به بم و کرمان حمله و آنجا را غارت کردند. پس از درگیریهایی، نفوذِ حکومت صفوی در جنوب و جنوب غربِ ایران از میان رفت و هرجومرج همه جا را دربرگرفت.
چیرگیِ غلزاییها فَترَتِ کوتاهی در تاریخِ ایران بود که با سقوطِ اَشرَف و جانشینش، محمود، پایان یافت. سلسلهٔ صفوی با کشتاری که پیشتر بر بازماندگانشان وارد شده بود، دیگر اهمیتش را از دست داده بود. افغانها نتوانستند با حملههای روس و عثمانی مقابله کنند یا آشوبهای پیش و پس از سقوطِ امپراتوریِ صفوی را آرام سازند. آنان برای بازگردانیِ وحدتِ ایران کمترین کاری انجام ندادند. با آنکه حکومتِ صفوی در اصفهان سقوط کرد، اما صفویان کاملاً نابود نشدند. هنوز نمایندگانی از آنان در حیاتِ
سیاسیِ ایران نقش ایفا میکردند؛ هرچند که این نمایندگان تنها بازیچههایی بودند و دورههای آنان جزئی و کماهمیت بود. سقوطِ صفویان در نگاهِ تودههای گستردهٔ مردمِ ایران، فاجعهای بود که مصیبتبارتر از آن امکان نداشت. نتیجهٔ این نگاه، اشتیاق به احیای حکومتِ صفوی و درنتیجه، برآمدنِ مدعیانِ فراوانِ سلطنت در ایران بود؛ آنچنانکه کتابِ بازماندگان صفوی هجده مدعی در روزگارِ افغانها و دوازده مدعی در عصرِ نادرشاه را یاد میکند
خاستگاهِ اصلی قبیلهٔ اَفشارها، تُرکِستان بود که مدتی طولانی در آنجا ساکن بودهاند و پس از یورشِ مغول در سدهٔ سیزدهم میلادی، از آنجا به غرب و آذربایجان کوچ کردند. در اوایلِ روزگارِ صفوی، اُزبَکها خراسان را آماجِ حملاتِ خویش کردند. در زمانِ حکومتِ
عبدالله بن اسکندر شیبانی و پسرش عبدُالْمؤمن، هماره خراسان در وحشت بهسر میبُرد که از سوی دو شهرِ خوارزم، پایتختِ عبدالله و بلخ، مقرِّ حکومتِ عبدالمؤمن، تهدید میشد. زبان و آداب و عاداتِ افشارها چندان تفاوتی با ترکمنهای تهدیدکنندهٔ مرز ایران نداشت، اما مورد اعتمادِ صفویان بودند، بهویژه آنکه برخلافِ ترکمنهای سنی، شیعه بودند. صفویان افزونبر افشارها و قاجارها، طایفههایی از کُردها را نیز به خراسان منتقل کردند. گفته میشود شاه عباس ۴۵۰۰ خانواده از ایل افشار را از ارومیه به
اَبیوَرد و درگز منتقل کرد و نیز ۳۰٬۰۰۰ خانوادهٔ کرد را در اطرافِ خَبوشان اسکان داد که بدین ترتیب جمعیتِ آنان را برتری داد. تعدادی از قاجارهای تبریز در مرو استقرار داده شدند و قاجارهای گنجه و قرهباغ نیز به اَستَرآباد فرستاده شدند. بخشی از ایل بَیات نیز به نیشابور منتقل شدند. بدین ترتیب جمعیتِ بسیاری در خراسان مستقر شدند که ظرفیتشان در اتحاد و تفرقه برای رساندنِ نادر به قدرت، نقش مهمی ایفا کرد. نادر خود در راهِ خبوشان برای سرکوبِ کردها درگذشت
محمدشفیع تهرانی در نادرنامه، نادر را در حدِّ مقامِ والای فرزندِ سرداری افشار و یکی از افسرانِ بلندپایهٔ «پادشاهِ» ابیورد ارتقا میدهد. جِیْمْز فِرِیزِر نیز برپایهٔ منابعِ هندی، پدرِ نادر را مقامی بلندپایه از ایلِ افشار میداند. جوناس هَنوِی حقیرانهترین روایت را برمیگزیند و لاکْهارْت نیز تولدِ نادر در یک «قلعه» را معقول نمیداند. هنوی پدرِ نادر را تهیدست میداند؛ اما میرزا مهدی اَستَرآبادی، با نقلِ داستانی دربارهٔ قدرتِ شمشیرِ آبدیده در خشم، نامِ او را برگرفته از نامِ پدربزرگش میداند و معنایش این است که
پدربزرگِ نادر، شخصی نامدار و از خانوادهای شناختهشده بوده است. بهجز میرزا محمدکاظم مَرْوی که معتقد است از آغازْ نامش نادر بوده، دیگران عموماً پذیرفتهاند که نامش «نَذَرقُلیبِگ» یا «نَدَرقلیبِگ» بوده تا هنگامیکه ملقَّب به «تهماسبقلی» شد و این دو لقب را تا رسیدن به پادشاهیَش، حفظ کرد.
نادر یا نادرقلیبیگ در خانوادهای تنگدست از طایفهٔ قِرِخْلو، یکی از تیرههای کوچکِ ایل افشارِ تُرکمان، در روز شنبه ۲۸ مُحَرَّمِ ۱۱۰۰ ه.ق/نوامبر ۱۶۸۸ م در دَستجِرد، از آبادیهای نزدیکِ اَبیوَرد و درگز در شمالِ خراسان و در طی مهاجرتِ فصلی به چراگاههای زمستانی متولد، و بهنامِ پدربزرگش، نادرقلی نام گرفت. پدرش، امامقلی در ایل افشار، شخصی محترم بود و پیشهاش چوپانی. بهنقلی، ساربان و پوستیندوز هم بوده است. احتمالاً امامقلی در میانِ افشارها، جایگاهی مانند کدخدای آبادی داشته است.
او دو فرزند بهنام نادرقلی و ابراهیم داشت. زندگیِ این خانواده بسیار ساده بود و مانند دیگر خانوادههای ایل، با گلهداری، کشاورزی و هنرهای دستی سپری میشد. زبان مادری نادر، گویشی از زبانی بود که قبایل تُرک ایران و آسیایمیانه به آن صحبت میکردند و او با افزایش سن، خیلی زود فارسی که زبان فرهنگی و زبان رایج شهرها بود را فرا گرفت، اما زبان ترکی را همیشه برای صحبت روزمره ترجیح میداد، مگر اینکه با شخصی مواجه میشد که فقط فارسی میدانست.
نورالله لارودی میگوید امامقلی درگذشت و نادر هجده ساله شد. مهاجمانِ ازبک و ترکمن با حمله بهآبادیهای مرزیِ ایران و قلمروِ ایل افشار به غارت پرداختند و دستهای از غارتگرانِ ترکستان، تعدادی از زنان و مردانِ طایفههای افشار را به اسارت به مَرْو شاهجهان بردند. نادر و مادر و برادرش در بین اسیران بودند. این اسارت چهار سال زمان برد. در سال ۱۱۲۲ ه.ق/۱۷۱۰ م نادر در فرصتی همراه با برادرش به ابیورد گریخت. لاکهارت داستانِ اسارتِ نادر و مادرش توسط ازبکان در حدودِ سن هجده سالگی را
مردود میداند. این داستان در هیچ منبعِ ایرانی تأیید نمیشود اما هنوی آن را نقل میکند که ظاهراً از درهمآمیزیِ دو ماجرای نقلشده از محمدکاظم، آن را پدیدآورده است. نادر اغلب مشغول به بازپسگیریِ اموالِ سرقتشدهای بوده که در حملاتِ مرزی از دست میرفتهاند و ظاهراً در اوایلِ زندگیش، بیشتر به تعقیبِ دزدان میپرداخته است. پذیرفتهترین دیدگاه، این است که او در آغازِ زندگی در کنارِ بازرگانان بوده و از آنان در برابرِ راهزنان محافظت میکرده است. نادر نزد حاکمِ ابیورد، باباعلی بیک کوسه احمدلو
به خدمت مشغول شد و به جمعِ همراهانش پیوست، و کارِ خود را در ابیورد — که شهری تحت کنترلِ ایل افشار بود — آغاز کرد. او پس از مدتی خدمت بهعنوان تفنگچی، به جایگاهِ «ایشیکباشی» منصوب شد. شاید «افسرِ انتظامات» معنایی مناسبتر برای این اصطلاح در دربارِ کوچکِ باباعلی باشد. در سالهای ۱۱۲۷–۱۱۲۶ ه.ق/۱۷۱۵–۱۷۱۴ م، ترکمنهای یَموت به شمالِ خراسان یورش بردند و نیروهای مرزیِ باباعلی در نبردی، آنان را شکست دادند و ۱۴۰۰ نفر را اسیر کردند. ظاهراً نادر در این نبردْ جلب توجه
کرده، چراکه باباعلی مأموریتِ خبررسانیِ این پیروزی به شاه در اصفهان را به او سپرد. نادر در اصفهان، خبر را به شاه سلطان حسین رساند و ۱۰۰ تومان پاداش گرفت. او خود را برای باباعلی بیک، بسیار مفید نشان داد که سبب شد باباعلی بیک دو دخترِ خود را به عقدِ نادر درآورد. یکی، پسرِ بزرگش رضاقلی را بهدنیا آورد و دیگری، نصرالله و امامقلی.
بهگزارشِ میرزا مهدی خان در دُرّهٔ نادری، سال ۱۱۳۶ ه.ق/۱۷۲۴–۱۷۲۳ م، سالِ آغازِ «دلاوریهای جهانگشایانهٔ» نادر است. در این سال، دومین نقطهٔ عطفِ زندگیِ نادر روی داد که بهدنبالِ ارتقای خدمت نزد باباعلی، بر دژِ طبیعیِ کلات مسلط شد. تاریخِ این
رویداد در منابع ایرانی روشن نیست، اما هنوی آن را سال ۱۷۲۱ م میداند. رقیبان محلی و افشارهایی که استحکاماتِ قوی در دست داشتند، از مَلِک محمود سیستانی میخواستند تا مانعِ قدرتیابیِ نادر شود. کُردها نیز در درگز و ابیورد، همین هدف را داشتند و با کردهای خبوشان متحد شدند. پس از تسلطِ نادر بر کلات، رقیبان و دشمنانش تلاش کردند تا با وی به توافق برسند. در این زمان باباعلی همهٔ قدرتش را به نادر واگذار کرد و او نیز سپاهی تدارک دید. سرانجام خبرِ پیروزیهای محمودِ غلزایی به
کلات رسید که همزمان با همان تاریخی است که هنوی آن را آغاز دورهٔ کلات میداند، یعنی حدود ۱۷۲۱–۱۷۲۰. باباعلی بیک در هنگامِ مرگ در ۱۷۲۳ م، اموالش را برای نادر به ارث گذاشت. بهخاطر رقابتهای قبیلهایِ داخلی، نادر نتوانست جانشینِ باباعلی بیک شود، بنابراین وی با افسرانِ ناهمگونِ نظامیِ تازهکار در شمالشرقیِ ایران که در پی حملهٔ افغانها برخاسته بودند، قدرت را بهدستآورد.
ملک محمود سیستانی از نابسامانیِ خراسان بهره بُرد تا جایگاهی برای خویش بیافریند و این ایفای نقش از سوی او، اهمیت ویژهای برای پیشینهٔ کاریِ نادر بهویژه نزدِ تهماسب دوم داشت. او و برادرش مَلِک اسحاق از مردمان سیستان بودند و ادعا داشتند
که از نوادگانِ پادشاهانِ اسطورهایِ کیانند. او خود را از نسل سلسلهٔ صفاریان — حاکم بر ایران در سدهٔ نهم و دهم میلادی — معرفی کرده بود. و اینها درحالی بود که آن دو تنها، بزرگانی از سیستان بودند که از سقوطِ دولت صفوی بهره بردند تا قدرتطلبیِ خویش را ارضا کنند. پس از سقوط اصفهان توسط محمود غلزایی، ملک محمود مشهد را تصرف کرد. پس از ورود ملک محمود به خراسان، هم او و هم نادر در موقعیتی بودند که میتوانستند علیهِ یکدیگر وارد عمل شوند؛ اما ملک محمود تلاش کرد تا رقیبانِ
نادر را به یکدیگر مشغول کند. نادر هنوز چنان قدرتی نداشت که به مقابلهٔ مستقیم با آنان بپردازد؛ ملک محمود در پاسخِ شکایتِ چند تن از رییسانِ محلی نسبت به حاکم شدنِ نادر بر ابیورد، محمدامینبیگ را به سمتِ قورچیباشی و نیز حکمرانیِ ابیورد منصوب کرد و او نیز به نادر، مقامِ ایشیکباشی و دیوانبیگی داد؛ بدین ترتیب ظاهراً نادر یکی از افرادِ ملک محمود شد.
در سال ۱۱۳۷ ه.ق/۱۷۲۴ م، نادر خود را آنقدر قوی یافت که مخالفت با ملک محمود را آغاز کند؛ علتِ این تصمیم، نشانههای نیتِ ملک محمود برای اعلانِ پادشاهی بود که درصورتِ وقوع، جایگاهش نزدِ دیگران از نادر فراتر میرفت. در چنین اوضاعی از نادر درخواست شد تا بر ضدِ طایفههای صحراگردِ ترکمن که به مرو یورش میبردند، اقدامی کند. این چارهجوییها از او، بر اعتبارش در منطقه میافزود و موفقیتهایش، سبب الحاقِ دستههای بیشتر از جنگجویان به او میشد. پس از دسیسههای گوناگون با
سردارانِ ترکمنِ افشار و جَلایِر، نادر گروهِ خویش از مهاجمان را تشکیل داد و سرانجام در سال ۱۱۳۹ ه.ق/۱۷۲۶ م، در اتحاد با کُردهای چَمَشْگَزَک در خَبوشان، — که تا پیش از آن با آنان در جنگ بود و توانست بر آنان غلبه کند و دستکم در ظاهر به اطاعت از خود درآورد — بر سر کنترلِ مالکیتِ مشهد با ملک محمود به رقابت پرداخت. نقش وی در مقابله با ملک محمود، او را مورد توجهِ تهماسب قرار داد. در همین سال تهماسب با ارسال حسنعلی بیک، از درباریانش به سوی نادر، از وی دربارهٔ همکاریَش با خودش
و قاجارها علیه ملک محمود پرسید و نادر پاسخِ مثبت داد و از تهماسب خواست تا هرچه سریعتر به خراسان بیاید؛ حسنعلی بیک به نمایندگی از تهماسب نیز، نادر را بهعنوانِ نایبِ حاکمِ ابیورد تأیید کرد. تهماسب همراه با حامیِ اصلیِ خویش، فتحعلیخان قاجار در سال ۱۱۳۹ ه.ق/۱۷۲۶ م، نادر و نیروی ۲۰۰۰ نفریَش از طایفهٔ افشار و کرد بههمراه توپها و زنبورکهای مستقر در پشت شترش را به خدمت گرفت رقابتِ شدید میان محافظانِ قاجار و افشارِ شاهزادهٔ صفوی، بهزودی به نفعِ نادر حلوفصل شد:
تهماسب فتحعلی را به ظنِّ توطئه علیه وی اعدام، و نادر را بهعنوان فرماندهِ اصلیِ سپاهش انتخاب کرد تا جایگزینِ فتحعلیخان قاجار (د. ۱۷۲۶ م) شود که فرزندانش (بنیانگذارانِ سلسلهٔ قاجار) نادر را بهخاطرِ قتلِ اجدادشان مقصر دانستند. با این پیشرفت، نادر به «قورچیباشی» منصوب شد و مقامِ «تهماسبقلی» — بهمعنای پیشکارِ تهماسب — را بهعهده گرفت.
پس از اعدامِ فتحعلیخان توسط تهماسب، تعدادی از سرانِ قاجار بهطور موقت بازداشت شدند تا پیامدهای احتمالیِ این قتل بخوابد؛ اما محمدحسینخان قاجار که از رقیبانِ فتحعلیخان بود، بهجای وی فرماندهِ قوای قاجار شد و از این اتفاقْ خرسند هم شد.
اکنون نادر در اندیشهٔ شکستِ قطعیِ ملک محمود بود. او روزانه به سازههای دفاعیِ مشهد حمله میکرد. ملک محمود پس از شنیدن خبر قتلِ فتحعلیخان، به تصورِ ضعیف شدنِ نیروهای تهماسب، با نیروی بزرگی که شامل توپخانه نیز میشد، به نیروهای تهماسب یورش برد. نادر آنان را مغلوب و وادار به عقبنشینی کرد. پس از آن ملک محمود از شهر خارج نشد. در این ماجرا چند نفر از افسران وی از جمله توپچیباشیاش کشته شدند. بدین ترتیب نیروی توپخانهٔ وی با وجود نیرومندی، از کار افتاد. نادر سپس
مشهد را از راهِ خیانت بهدستآورد؛ سرانجام در شبِ ۱۶ ربیعالاول ۱۱۳۹ ه.ق/۱۱ نوامبر ۱۷۲۶ م، پیرمحمود فرماندهِ قوای کلِ مشهد یکی از دروازهها را بهروی نیروهای نادر گشود و نادر و سربازانش داخل شهر شدند. ابتدا نادر به ملک محمود اجازه داد تا در حرم علیّ بن موسیَ الرّضا پناهنده شود. پس از گذشت چند ماه، خبر به نادر دادند که وی با بعضی از ترکمنهای مرو، تماس پنهانی دارد و آنان را برای یورش به مشهد تحریک میکند. نادر دستورِ اعدامِ ملک محمود بههمراه برادر و برادرزادهاش را صادر کرد.
اعتبارِ وی پیوسته افزایش یافت زیرا سپاهِ تهماسب را به پیروزیهای فراوانی رساند. با این وجود، روابط او با شاهزادهٔ جوانِ مردّد — یا بهعبارتِ بهتر وزیرانِ حسودِ شاهزاده — همچنان پرتنش بود. نادر از سوی درباریان نکوهیده میشد و سرانِ کُردی هم که
پیشترها با نادر جدالهای تلخی داشتند، بر تنش میافزودند. تهماسب در جِمادیُالثّانیِ ۱۱۳۹ ه.ق/فوریهٔ ۱۷۲۷ م مخفیانه از مشهد خارج شد و نزد کُردهای خبوشان رفت و در آنجا نادر را به خیانت محکوم کرد و از سراسرِ کشور خواست تا بر ضدِ نادر به جمعآوریِ لشکر بپردازند. از آن سو، نادر همهٔ داراییِ تهماسب و وزیرانش را در مشهد مصادره کرد و برادرش ابراهیم خان را برای کنترلِ مشهد گذاشت و خودش به خبوشان رفت. پس از برخوردِ کوچکی با کردها، خبوشان را محاصره کرد و کردهای طایفهٔ قَرَه
چورلو را به اسارت گرفت و دستورِ حفرِ خندقی را داد تا اسیران را در آن بیندازند و به زندهبهگور کردن تهدیدشان کرد، هرچند بعد آنان را آزاد کرد. تهماسب شکست خورد و پشیمان شد و از محمدحسین مجتهد خواست تا با نادر مذاکره کند. سرانجام توافقی صورت گرفت و نادر به مشهد بازگشت و با دخترِ یکی از سرانِ کرد ازدواج کرد. بااینحال پشیمانیِ تهماسب و ازدواجِ نادر هیچیک سبب نشد تا تنش میان این دو فروکش کند. نادر در مشهد بهسرعت کارگاهها و اداراتِ سلطنتی را مهر و موم کرد و اوضاع را
سامان داد. درحالیکه تهماسب اصرار داشت تا ابتدا اصفهان از دست افغانهای غلزایی رها شود، نادر دوراندیشانه بر این نظر بود که ابتدا باید به سراغ ابدالیهای هرات رفت و آنان را به اطاعت درآورد. در این میان توطئههای وزیرانِ تهماسب علیه نادر تمامی نداشت و پیوسته کردهای خراسان و ترکمنها را علیه او تحریک به شورش میکردند؛ و تنها وفاداریِ ابراهیم خان برادر نادر و تهماسب خان جلایر به نادر بود که او توانست با اتکا به آنان به سرکوبِ شورشگران بپردازد.
نادر پس از درهم شکستنِ شورشهای محلیِ مکرر، قائن را در جناحِ جنوبیِ خویش تثبیت کرد و آماده شد تا پیش از اجابتِ خواستهٔ تهماسب برای پیشروی به اصفهان، در پشتِ استراتژیکِ خود، افغانهای اَبدالیِ هرات را تحتِ سلطهاش درآورد. درگیریِ ارادهها عملیاتِ مؤثر را در طی سالهای ۱۱۴۱–۱۱۳۹ ه.ق/۱۷۲۸–۱۷۲۷ م متوقف کرد. در تابستان ۱۱۳۹ ه.ق/۱۷۲۷ م، نادر به ابدالیهای افغان، حملههایی مقدماتی انجام داد تا توانشان را بسنجد. سپاهِ نادر در ذیحجه/سپتامبر، سَنگان را محاصره کرد.
در ۱۴ صفر ۱۱۴۰ ه.ق/اول اکتبر ۱۷۲۷ م، سنگان تسخیر شد و همهٔ ساکنانش بهخاطر تسلیمِ دروغین در گذشته و سپس عهدشکنی، قتلعام شدند. اندکی بعد ۷۰۰۰ تا ۸۰۰۰ نیروی کمکیِ ابدالیِ افغان به سوی سنگان بهراه افتادند. سپاه نادر نیز نزدیک به همین تعداد بود، اما نادر برای دوری از خطر به پیادهها دستور داد تا در خندق سنگر گیرند تا افزونبر محفوظ بودن از دشمن، در زمانِ مناسب آنان را زیر آتش بگیرند؛ و خودش تنها با ۵۰۰ تن از سربازانش به سوی ابدالیها حملهور شد. پس از چهار روز درگیریِ
پراکنده، ابدالیها به سوی هرات عقبنشینی کردند. نادر آنان را تعقیب نکرد و به مشهد بازگشت تا وضعیتش را با تهماسب روشن کند. کمی بعد که نادر از مشهد خارج شده بود، تهماسب به نزدیکانِ نادر حمله کرد و فرمان داد که فرماندهان از نادر فرمانبرداری نکنند. نادر بهسرعت بازگشت اما تهماسب به سبزوار رفته بود. با رسیدنِ نادر، تهماسب فرمان داد تا دروازههای شهر به روی نادر بسته شود. نادر نیز شهر را به توپ بست تا سرانجام تهماسب در ۷ ربیعُالْاوّل ۱۱۴۰ ه.ق/۲۳ اکتبر ۱۷۲۷ م تسلیم
شد. تهماسب همان شب از اردو گریخت اما نادر او را تعقیب کرد و در دو کیلومتریِ شهر او را گرفت و به اردو بازگرداند و با دو همراهْ تهماسب را تا مشهد تحتُالْحفظ فرستاد. پس از این ماجرا، مُهرِ تهماسب نزد نادر بود و نادر بهنامِ تهماسب صدورِ فرمان میکرد. پس از ماجرای سبزوار، دو تن از فرماندهان گذشتهٔ تهماسب، محمدعلی خان و ذوالفقار خود را والیانِ منصوبِ تهماسب بر مازندران و استرآباد نامیدند. تهماسب اعلامِ برائت کرد اما نادر وی را برای تماس با ذوالفقار سرزنش کرد. در ربیعالثّانی ۱۱۴۱ ه.ق/
نوامبر ۱۷۲۸ م نادر به مازندران لشکر کشید و تهماسب را نیز با خود بُرد. محمدعلی خان بلافاصله تسلیم شد اما ذوالفقار مقاومت کرد و سرانجام وی را اسیر و اعدام کردند. تا پایانِ ماهِ بعد نادر بر مازندران مسلط شد و سپس با فرستادن نمایندهای نزد روسها خواست تا گیلان را بازگردانند. نادر در ماه شعبان ۱۱۴۱ ه.ق/مارس ۱۷۲۹ م، جشن نوروز را در مشهد برگزار کرد و برای اقدام علیه هرات آماده شد. او با برپایی ضیافتی، هدایای بسیاری به افسرانش بخشید.
اوایل بهارِ ۱۱۴۱ ه.ق/۱۷۲۹ م نادر و سپاهش همراه با تهماسب راهیِ هرات شدند. ابدالیها با آگاهی از هدفِ نادر برای جنگ، از تفرقه دست برداشتند و بهرهبری اللهیارخان متحد شدند و وی را حاکمِ هرات کردند. اللهیارخان سپاهِ ابدالی را برای نبرد از
هرات بیرون کشید و در محلی بهنام کافرقلعه حدود ۸۰ کیلومتری غربِ هرات با سپاه نادر روبهرو شدند. پس از چند روز نبرد و شکستِ ابدالیها، اللهیارخان با فرستادنِ چند پیک، خواهان صلح شد اما نادر پیام داد فرماندهان افغان خود باید بیایند. با آمدن نیروهای کمکی برای اللهیارخان، نبرد دو روز دیگر ادامه یافت اما باز هم با شکستِ ابدالیها همراه بود. مجدداً اللهیارخان چند پیک برای اعلام تسلیم فرستاد اما نادر باز هم همان پاسخ را داد. پس از آن، تعدادی از بزرگانِ ابدالی نزد نادر آمدند و اعلام وفاداری
کردند. نادر با مهربانی آنان را پذیرفت. بسیاری از ابدالیها به سپاهِ تهماسب وارد شدند و افغانهای فارسیزبان هم در اطراف مشهد اسکان داده شدند. تهماسب اللهیارخان را بر حکومت هرات ابقا کرد و اسیران افغان نیز آزاد شدند. نادر و تهماسب در ۴ ذیحجهٔ ۱۱۴۱ ه.ق/اول ژوئیهٔ ۱۷۲۹ م، به مشهد بازگشتند. اکنون نوبتِ حمله به اشرفِ غلزایی در اصفهان بود که نمیبایست بیش از این در آن تأخیر میشد.
![]() |
![]() |
ظاهراً نبردِ نادر با ابدالیهای افغان در هرات، ذهنیتِ اشرف را — که پیش از آن تهماسب را خطری نمیپنداشت — تغییر داد. او در ۱۳ مُحَرَّم ۱۱۴۲ ه.ق/اوت ۱۷۲۹ م، با لشکری ۳۰٬۰۰۰ نفری برای حمله به نادر و تهماسب از اصفهان به سوی مشهد حرکت
کرد. برخلاف تصورش — که احتمالاً طولانی شدنِ درگیریِ نادر با ابدالیها بوده و میخواسته است تا نادر را با تصرفِ مشهد غافلگیر کند — سرعتِ پیروزیِ نادر در نبرد با ابدالیها اهداف او را برهم زد. سپاهِ اشرف ابتدا به شمالِ تهران آورده شد و در طول مسیر، دستههای پراکنده و سربازانِ مستقر در پادگانها را به خدمت گرفت و سپس در راستای کوهپایههای جنوبیِ البرز به سوی خراسان حرکت کرد و در اواخرِ تابستانِ همان سال، سمنان را با نزدیک ۴۰٬۰۰۰ سرباز محاصره کرد. از آن سو، نادر در ۱۸
صفر ۱۱۴۲ ه.ق/۱۲ سپتامبر ۱۷۲۹ م، همراه با تهماسب از راه نیشابور و سبزوار برای نبرد با افغانها حرکت کرد. سپاه نادر را حدود ۲۵۰۰۰ نفر تخمین زدهاند. صبح روز ۶ ربیعالاول ۱۱۴۲ ه.ق/۲۹ سپتامبر ۱۷۲۹ م، در نزدیکیِ مهماندوست دامغان نبرد آغاز شد و سرانجام سپاهیانِ افغان شکست خوردند و عقبنشینی کردند. پس از نبرد مجدداً میانِ نادر و تهماسب بحثی درگرفت و ظاهراً علتش اصرارِ تهماسب برای حرکتِ سریعتر به سوی اصفهان بوده اما نادر دلایلی آورده و مصلحت را بازگشت به مشهد و تجدیدِ قوا
و رفتن به اصفهان در سالِ بعد دانسته است. سرانجام برای نخستین بار تهماسب توانست نادر را وادار به پذیرشِ نظرِ خویش کند. اشرف به ورامین عقبنشینی، و در آنجا نیروهای بیشتری را جذب کرد. مجدداً در شرقِ ورامین، نبردِ دوم درگرفت و بار دیگر سپاهِ افغان شکست خوردند و به اصفهان عقبنشینی کردند. اشرف در اصفهان ۳۰۰۰ نفر از ساکنان و روحانیانِ برجسته را قتلعام کرد تا شورشی صورت نگیرد. سربازانِ اشرف نیز بازار را غارت کردند و آتش زدند. اشرف پس از دریافتِ کمک از احمدپاشا، از
اصفهان بیرون آمد تا برای سومین بار به نبردِ نادر برود و در ربیعالثّانی ۱۱۴۲ ه.ق/اکتبر ۱۷۲۹ م، در حوالیِ مورچه خورت مستقر شد. نادر تهماسب را در تهران باقی گذاشت و به سوی جنوب حرکت کرد. صبحِ ۲۰ ربیعالثانی ۱۱۴۲ ه.ق/۱۳ نوامبر ۱۷۲۹ م، نادر به سوی اصفهان پیشروی کرد. سرانجام برای سومین بار نبرد آغاز شد و باز هم سپاه افغان شکست خوردند و فرار کردند. اشرف غروب همان روز سریعاً به اصفهان برگشت و تا جایی که توانست اشیاء قیمتی را گرد آورد و همراه با زنان و اعضای خانوادهٔ
صفوی، صبح روز بعد به سوی شیراز حرکت، نادر در ۲۳ ربیعالثانی ۱۱۴۲ ه.ق/۱۶ نوامبر ۱۷۲۹ م، با سپاه خود وارد اصفهان شد. سربازانِ نادر بهسرعت شهرِ غارتشده و اغتشاشزده را تحت کنترل درآوردند. بهدستورِ نادر باقیِ افغانهایی را که مخفی شده بودند، یافتند و اعدام کردند جز تعدادِ اندکی که در مدتِ اشغال، با انسانیت رفتار کرده بودند. در ۱۸ جمادیالاول ۱۱۴۲ ه.ق/۹ دسامبر ۱۷۲۹ م، نادر رسماً از تهماسب در بیرون از شهر استقبال کرد. با حضورِ نادر در کنترلِ واقعیِ امور، تهماسب نهایتاً
درجمادیالاول ۱۱۴۲ ه.ق/دسامبر ۱۷۲۹ م در اصفهان مستقر شد، که نشانگرِ پایانِ واقعیِ حکومتِ افغانها در ایران بود؛ اگرچه وی بهوضوح در رنج و عذاب بود چراکه نادر بی رضایتِ قبلیِ شاه با یکی از خواهرانش، راضیه بِیْگُم ازدواج کرد. شوالیه دوگاردان نادر را در این هنگام در سن چهل سالگی میداند اما اگر تولدش در ۱۶۹۸ م پنداشته شود، او ۳۱ سال داشته است. در پی شکستِ اشرف، بسیاری از سربازانِ افغان به سپاهِ نادر پیوستند و در بسیاری از نبردهای بعدی کمک فراوانی کردند.
تهماسب پس از استقرار در اصفهان از نادر خواست اشرف را تعقیب کند تا هم کار افغانها تمام شود و هم اعضای خانوادهٔ صفوی از چنگ اشرف آزاد شوند. نادر ابتدا نپذیرفت که احتمالاً بهخاطر این بود تا پاداشِ بازپسگیریِ اصفهان را کاملاً دریافت کند.
سرانجام نادر موافقت کرد در ازای حاکمیتش بر خراسان، مازندران و کرمان و تأمین هزینهٔ سپاه از طریق مالیات در سراسرِ کشور و نیز حقِّ نهادنِ جِقّه بر سر، به تعقیبِ اشرف برود. برای ضمانتِ دوامِ این موافقت، نادر و رضاقلی با خواهرانِ تهماسب ازدواج کردند. نادر اعلام کرد ابتدا دشمنانِ تهماسب را از میان میبَرد و سپس به خراسان بازمیگردد. در ۳ جمادیالثانی ۱۱۴۲ ه.ق/۲۴ دسامبر ۱۷۲۹ م، نادر با سپاهی ۲۰٬۰۰۰ یا ۲۵۰۰۰ نفری به شیراز لشکر کشید. در زرقان واقع در شمالِ شیراز نبردی درگرفت و
افغانها شکست خوردند و اسیر شدند و اشرف نیز به شیراز گریخت. اشرف ابتدا تلاش کرد با فرستادنِ شاهزادگان صفوی نزد نادر، با وی مذاکره کند، اما پس از آن از راهِ لار به ولایتِ قندهار فرار کرد. نادر به تعقیب اشرف تا آن سوی رودخانه پرداخت اما نتوانست به او دست یابد و به شیراز بازگشت. اشرف توانست خود را به ولایت قندهار برساند اما بهخاطر هراس از حسین سلطان غلزایی، برادرِ محمود افغان، از ورود به شهر قندهار پرهیز کرد، اما بهنظر میرسد توسط حسین سلطان، رقیبِ غلزایی کشته شد.
نادر پس از پیروزی بر افغانها نمایندهای به دهلی فرستاد تا خبر پیروزیهایش را به امپراتورِ مغول رسانده و او را از قصدِ نادر برای بازگردانیِ قندهار به حاکمیتِ ایران آگاه کند. نادر از امپراتورِ مغول خواست تا از پناهگیریِ فراریانِ افغان در سرزمینهای هند ممانعت بهعمل آورد. سه ماه پیش از آن، نادر نامههایی را به سلطان احمد سومِ عثمانی (حک. ۱۷۳۰–۱۷۰۳ م) ارسال کرده بود تا از او درخواستِ کمک کند، زیرا تهماسب «جانشینِ قانونیِ پدرِ ارجمندش، سلطان حسین شد». اکنون نادر و تهماسب با
ارسال نامهای به سلطانِ عثمانی خواستارِ بازگرداندنِ سرزمینهای اشغالی شدند. بهخاطرِ عدمِ پاسخ، نادر بهمحضِ شکستِ اشرف و فتحِ دوبارهٔ اصفهان، به عثمانی حمله کرد. وی در طی بهار و تابستانِ ۱۱۴۲–۱۱۴۱ ه.ق/۱۷۳۰ م، نبردهای موفقیتآمیزی کرد و قلمرو زیادی را که عثمانیها در دههٔ قبل تصرف کرده بودند، بازپس گرفت. نادر در ۲۰ شوال ۱۱۴۲ ه.ق/۸ مارس ۱۷۳۰ م از شیراز لشکر کشید. در میانهٔ راه برای برگزاریِ جشن نوروز لشکر را متوقف کرد تا مانند جنگِ هرات، از لشکریانِ خویش برای بیرون
راندنِ افغانها سپاسگزاری، و نیز آنان را از نظرِ روحی برای جنگ با عثمانی آماده کند. نادر حرکتش را به شمال غربِ ایران ادامه داد و به بروجرد رسید و از آنجا شبانه به نهاوند رفت و فرماندهِ عثمانیِ آنجا را غافلگیر ساخت. نبردی میان عثمانیها و سپاه ایران درگرفت، عثمانیها شکست خوردند و به همدان فرار کردند. پیشقراولان به نادر خبر دادند سپاه عثمانی شامل ۳۰٬۰۰۰ نفر نزدیک میشود. دو سپاه در جلگهٔ ملایر بههم رسیدند. در این نبرد نیز با کشته شدنِ پرچمدارِ عثمانی، سالخوردگانِ سپاه عثمانی
عقبنشینی کردند و سربازان نادر به تعقیبشان پرداختند و بسیاری را کشتند و شماری را اسیر کردند. نتیجهٔ این نبرد آزادسازیِ بخش غربیِ ایران از اشغالِ عثمانی بود. حاکمِ عثمانیِ همدان به بغداد گریخت و نادر بدونِ مانع واردِ همدان شد و ۱۰٬۰۰۰ زندانیِ ایرانی را آزاد کرد و حجم بالایی از تدارکات و چندین قبضه توپ بهدستآورد. کمی بعد نادر به کرمانشاه رفت و آن سرزمین را امن ساخت و دستور مستحکمسازیِ سازههای دفاعیِ شهر را داد و یک ماه به لشکر خود در همدان استراحت داد.
نادر مجدداً در اول محرم ۱۱۴۳ ه.ق/۱۷ ژوئیهٔ ۱۷۳۰ م، برای بازپسگیریِ تبریز و بیرون راندنِ عثمانیها از آذربایجان حرکت کرد. دولت عثمانی رسماً به ایران اعلام جنگ کرد اما همزمان بهوسیلهٔ نمایندهاش در اصفهان و والیاش در بغداد بر تهماسب برای صلح
فشار میآورد. نادر از راه سنندج به میاندوآب در جنوب دریاچهٔ ارومیه لشکر کشید و با سپاهی از عثمانی به نبرد پرداخت که نتیجهٔ آن پیروزیِ نادر و فرارِ عثمانیها بود. نادر به پیشرویاش به سوی شمال ادامه داد. پس از چند درگیری کوچک نادر سپاه مصطفی پاشا والیِ تبریز را در نزدیکی سهلان شکست داد و سپس در ۲۷ محرم ۱۱۴۳ ه.ق/۱۲ اوت ۱۷۳۰ م، وارد تبریز شد و اندکی بعد نیز نیروهای کمکیِ اعزامیِ عثمانی را شکست داد. او با اسیران عثمانی به مهربانی رفتار، و شمار زیادی از پاشاهای
ارشد را آزاد، و همراه با پیشنهاد صلح به استانبول نزد داماد ابراهیم روانه کرد. در ماه ژوئیه، سلطانِ عثمانی به ایران اعلانِ جنگ داده بود، ولی شورش و آشوب در استانبول مانع از آن شد که هرگونه اقدامی صورت گیرد. در کمتر از یک سال جنگ، نادر در نبردهایی سریع و جسورانه بهطور کامل افغانها و عثمانیها را شکست داد و همهٔ شهرهای مهمِ ایران را بازپس گرفت.
هنگامی که تبریز فتح شد، نادر تصمیم داشت جنگ را بیشتر در مناطق شمال و اطرافِ ایروان ادامه دهد؛ اما در هنگامِ اقامتش در تبریز خبر شورشِ ابدالیهای هرات به او رسید که به نیروهای ایرانی در بیرون مشهد حمله کردهاند. از مشهد اخباری رسید مبنی بر اینکه افغانهای ابدالی به برادرِ نادر، ابراهیم در آنجا حمله، و او را درونِ دیوارهای شهر محاصره کردهاند. نادر برای رهایی او آماده شد. این غفلت درست در زمانِ مناسب برای عثمانیها اتفاق افتاد، زیرا در استانبول شورشِ پاترونا خلیل — که منجر به
عقبنشینیِ احمد سوم شد — در سپتامبر ۱۷۳۰ م آغاز شد. نادر زمستان را در مشهد گذراند و در جشنِ ازدواجِ پسرش رضاقلی با خواهرِ تهماسب، فاطمه سلطان بیگم شرکت کرد؛ و بهارِ بعد برای تحت سلطه درآوردنِ ابدالیها که در زمانِ غیبتش تا دروازههای مشهد حمله کرده بودند، به هرات لشکر کشید.
تاریخنگارانِ روزگارِ نادر بر این نظرند که حسین سلطان از این موضوع آگاه بوده که نادر دیر یا زود سرانجام به سراغِ او خواهد رفت. او تنها رهبرِ افغان بود که نادر هنوز به اطاعت خود وانداشته بود. حسین سلطان با آگاهی از این موضوع تلاش کرد تا ابدالیها را علیهِ نادر بشوراند تا موقعیتِ خودش تقویت شود. در این ماجرا اللهیارخان — که پس از نبرد سال ۱۱۳۹ ه.ق/۱۷۲۷ م، از سوی نادر بر حکومتِ هرات ابقا شده بود — وفادار به نادر باقی ماند اما ذوالفقار خان که رقیبِ وی بود، رهبری شورشیان را بهدست
گرفت و اللهیارخان را واداشت تا در مشهد پناهنده شود. ذوالفقار پس از اینکه بر هرات مسلط شد، به سوی مشهد لشکرکشی کرد. در مشهد، نادر، برادرش ابراهیم را حاکم کرده و به او اکیداً توصیه کرده بود که درصورت حملهٔ ابدالیها در شهر بماند و از آن خارج نشود. اما ابراهیم برای اثباتِ لیاقتِ خود به نادر، از این کار امتناع کرد و سربازانش را از شهر خارج کرد و در ماه محرم ۱۱۴۳ ه.ق/اوت ۱۷۳۰ م، شکست خورد. رضاقلی پیکی را نزد نادر فرستاد و خبر شکست عمویش را به او رساند. نادر سریعاً بهسوی
مشهد بهراه افتاد و در آخر ربیعالثانی ۱۱۴۳ ه.ق/۱۱ نوامبر ۱۷۳۰ م وارد مشهد شد و زمستان را در آنجا گذراند تا برای جنگی قاطع با ابدالیهای هرات آماده شود. اللهیارخان از طرف نادر مأمور شد به هرات برود تا مردم را علیه ذوالفقار تحریک کند. اوایل بهار نادر به سوی هرات لشکرکشی کرد. حسین سلطان چند هزار نیرو به فرماندهی محمد سیدال خان برای کمک به ذوالفقار به هرات فرستاد. در شوال ۱۱۴۳ ه.ق/آوریل ۱۷۳۱ م، نادر به نقره در چند کیلومتری غربِ هرات رسید. چند روز بعد نیروهای محمد
سیدال خان به نیروهای نادر شبیخون زدند. نادر در ۲۶ شوال/۴ مه برای محاصرهٔ هرات کوشید. در ۱۷ محرم ۱۱۴۴ ه.ق/۲۲ ژوئیهٔ ۱۷۳۱ م، نادر موفق شد نیروهای ذوالفقار را — که علیه او دست به حمله زدند — شکست دهد. بسیاری از نیروهای سیدال خان کشته شدند و او هرات را ترک کرد. با رفتنِ سیدال خان، نیروهای افغان اعلامِ تسلیم کردند. بهدرخواست ابدالیها نادر اللهیارخان را مجدداً حاکم هرات کرد. ذوالفقار به فَراه گریخت. هنوز چند روزی نگذشته بود که با آمدن ۴۰٬۰۰۰ نیروی کمکی از فراه،
ابدالیها مجدداً شورش کردند. اللهیارخان پس از تلاشی ناموفق برای آرام کردن اوضاع، از نادر جدا شد و حملاتی به سربازان نادر انجام داد. نادر محاصره را تنگتر کرد و سرانجام در اول رمضان ۱۱۴۴ ه.ق/۲۷ فوریهٔ ۱۷۳۲ م، ابدالیهای هرات تسلیم شدند. پس از محاصرهٔ دهماهه و چندین شکست، سرانجام نادر هرات را اشغال کرد. دستنشاندهٔ سرکشَش، اللهیار خان، به مولتان، و ۶۰٬۰۰۰ ابدالی به خراسان تبعید شدند. ابراهیم نیز بر فراه مسلط شد و ذوالفقار به حسین سلطان در قندهار پناهنده شد و او
ذوالفقار را زندانی کرد. نادر اهالی هرات را قتلعام نکرد و غارتی نیز رخ نداد. پیرمحمدخان از سوی نادر بیگلَربِیگی هرات شد. نادر برای بزرگداشتِ پیروزیَش بر آنان، در حرم امام رضا در مشهد وقف کرد. مُهرِ شخصیِ نادر، که در سندِ وقف در ژوئن ۱۷۳۲ م محفوظ است، نشاندهندهٔ وفاداریِ بینظیرِ شیعیاش در آن زمان است: «لا فَتیٰ الّا علی لا سَیف الّا ذُوالْفَقار/ نادرِ عصرم ز لطفِ حق غلامِ هشت و چار».
ممنون که تا آخر خوندی موفق باشی 🙂