مشهور به خسرو پرویز یا خسرو اپرویز، بیستوچهارمین شاهنشاه ایران و انیران از خاندان ساسان در ایرانشهر بود که در ۵۹۰ و سپس از ۵۹۱ تا ۶۲۸ میلادی پادشاهی کرد. او فرزند هرمز چهارم و نوهٔ انوشیروان دادگر بود که در حین اختلافهای درباریان، فرماندهان نظامی و بزرگان حکومتی به پادشاهی رسید.
در اواخر شاهنشاهی هرمز چهارم، یکی از سرداران مشهور به نام بهرام چوبین، از بزرگزادگان خاندان اشرافی مهران، که بهرغم خدمات بسیارش مورد اهانت شاه قرار گرفته بود، در برابر هرمز شورید و ادعای شاهنشاهی کرد و با سپاه اش به پایتخت لشکر کشید. خسرو، پسر و ولیعهد هرمزد که در آن زمان در آذربایجان و ارمنستان از سوی پدر فرمانروایی داشت، از فرصت استفاده کرد و با آمدن به تیسفون، به تخت نشست. او سعی کرد بهرام را با وعدههای بسیار به تبعیت از خود متقاعد کند، ولی بهرام
حاضر به مصالحه و به رسمیت شناختن خسرو نشد. در نتیجه خسرو ناگزیر با خانوادهاش از پایتخت گریخت و به موریکیوس، امپراتور بیزانس پناه برد. موریکیوس او را با لشکری یاری داد، و خسرو به پشتوانهٔ سربازان بیزانسی و دیگر نیروهایی که به او پیوسته بودند، توانست بهرام را که حدود یک سال فرمانروایی کرده بود و ظاهراً بزرگان و اشراف ساسانی دل خوشی از او نداشتند شکست دهد. بهرام به نواحی شرقی، نزد ترکان گریخت و در نهایت به تحریک خسرو کشته شد.
در اوایل حکومت خسرو، روابط ایران و بیزانس به سبب حمایتی که موریکیوس از خسرو کرده بود، دوستانه بود. اما هنگامی که موریکیوس در ۶۰۲ م. بر اثر شورش سربازان به قتل رسید، خسرو به بهانهٔ انتقام امپراتور مقتول به بیزانس لشکر کشید. دو فرمانده نامدار خسرو، شهربراز و شاهین، توانستند به سرعت در خاک بیزانس پیشرفت کنند و ارمنستان روم، سراسر آسیای صغیر تا خود کنستانتینوپل، شهرهای میانرودان، سوریه، فلسطین، مصر و حتی شاید لیبی و حبشه را به تصرف خود درآورند. در نواحی
شمالی و شرقی شاهنشاهی نیز دیگر سرداران ایرانی موفقیتهایی در برابر ترکان و هپتالیان به دست آوردند. فوکاس (۶۰۲–۶۱۰ م)، فرمانده شورشیان بیزانسی که به جای موریکیوس نشسته بود، پس از چند سال حکومت ناموفق در اثر لشکرکشی و حملهٔ یک سردار و فرمانده بیزانسی دیگر به نام هراکلیوس (که در منابع اسلامی به هرقل معروف است) از حکومت برکنار و کشته شد.
در دورهٔ هراکلیوس نیز جنگ ایران با بیزانس ادامه یافت. امپراتور جدید در ابتدا توفیقی در مقابله با دشمنان حاصل نکرد. در این زمان وضعیت بیزانس بسیار وخیم و این امپراتوری از هر سو در معرض تاختوتاز بود. حتی در مقطعی، پایتخت آن کنستانتینوپل نیز به وسیلهٔ ایرانیان و آوارها محاصره شد. کار به جایی رسید که هراکلیوس از شدت یأس و استیصال تصمیم گرفت پایتخت را به کارتاژ در شمال آفریقا منتقل کند، اما روحانیون و ارباب کلیسا مانع شدند و وعدهٔ یاری دادند. آنها ذخایر و نفایس و نقود کلیساها را
تماماً در اختیار هراکلیوس گذاشتند تا به مصرف جنگ با ایران برساند؛ چیزی که برخی از آن به «نخستین جنگ صلیبی» تعبیر کردهاند. هراکلیوس با تقویت قوایش و بسیج نیروهای عمومی در سال ۶۲۲ م. مقابلهٔ مؤثر با ساسانیان را آغاز کرد و در مدت شش سال (تا ۶۲۸ م) لشکرکشیهایی به متصرفات بیزانسی ساسانیان و حتی قلمرو سنتی آنها انجام داد. در یکی از لشکرکشیهایش، او به جای حمله به دشمن از راه خشکی، از طریق دریای سیاه به ارمنستان هجوم برد. آذربایجان و ارمنستان را تصرف
کرد، و نهایتاً چنان پیش رفت که با سپاهش به نزدیکی تیسفون رسید. با این حال به دلیل اوضاع نامساعد و نداشتن ادوات محاصره و قلعهکوبی، به تصرف تیسفون نپرداخت و با فرستادن پیام متارکهای به خسرو، بازگشت. خسرو که پس از کامیابیهای برقآسا و خیرهکننده بر رومیان، اکنون شکست فضاحتباری از آنها خورده بود، با لجاجت تمام پیشنهاد صلح هراکلیوس را نپذیرفت و تقصیرات را به گردن سرداران و فرماندهانش انداخت و با بیپروایی به توبیخ و مجازات آنها پرداخت. نهایتاً اشراف و سرداران
ناراضی با پسر بزرگ خسرو به نام شیرویه که او هم از انتخاب نشدن خود به ولایتعهدی ناخرسند بود، همدست شدند و خسرو را از سلطنت برکنار کردند و با نسبت دادن اتهاماتی، او را به قتل رساندند. پس از آن شیرویه با نام رسمی قباد دوم به سلطنت انتخاب شد (۶۲۸ م).
پادشاهی خسرو پرویز، آخرین سلطنت باشکوه ایران باستان بود. دربارهٔ جلال و حشمت دربار و زرق و برق زندگانی او، قصرها و عمارات، تجملات و اسباب زندگانی و ادوات تفریح و سرگرمی و عیش و عشرت رؤیایی وی سخن بسیار رفته است. خسرو بیش از هر چیز به ظروف تزئینی گرانبها، عطریات و روایح، اطعمهٔ لذیذ و زنان زیبارو علاقه داشت. وی به موسیقی نیز توجه نشان میداد و دربارش محفل هنرنمایی خُنیاگران و رامشگران پرشماری بود که برخی از آنان مانند باربد و نکیسا در سایهٔ هنردوستی و
هنرپروری خسرو، شهرتی افسانهای در تاریخ یافتهاند. پیروزیهای برقآسای خسرو در برابر بیزانسیها نیز برای این میراثداران پرغرور یونان باستان، غافلگیرکننده و بهتآور بود. خسرو دوم را پادشاهی بوالهوس، تندخو، تجملگرا، شهوتران، جاهطلب، خودسر، بیمبالات و بسیار پرنخوت میدانند؛ که با اینکه نخست به دستاوردهای نظامی چشمگیری (به خصوص در غرب) دست یافت و تقریباً بیزانس را به زانو درآورد و به گفتهای حدود قلمرو ساسانی را تا حدود قلمرو هخامنشیان برد، اما نهایتاً در اثر
بیخردی و کوتهفکری خود و عدم حزم و احتیاط، نیز تندخویی با زیردستان خدوم و صادق و صدور فرمانهای سنگدلانه و نامنصفانه در حق آنان، میراث گرانسنگ مُلک پدرانش را در مدتی کوتاه به ورطهٔ انحطاط و سقوطی هولناک و زیانبار راند. ضعف ساسانیان موجب طمعورزی اعراب و در نتیجه تعرضات و دستاندازیهای گاهوبیگاه آنها به ایرانشهر در اواخر حکومت ساسانی شد، و اندکی بعد در دورهٔ جانشینان نالایق و ناتوان خسرو، ایران به دست اعراب مسلمان افتاد و عمر شاهنشاهی چهارصد سالهٔ ساسانی به پایان رسید.
واژهٔ خسرو در اوستا به صورت hu-sravah (هوُ-سْرَوَه؛ به معنای «نیک سروده شده»، «نیکنام»، «مشهور»)، در سانسکریت به صورت sushravas، در پهلوی به اشکال husruv و xu-srav (به معنی «نیکشهرت» و «خوشآوازه») و در پازند به شکل xosrau آمده و معرب آن کسریٰ است که در فرهنگ اسلامی-ایرانی به معنای «پادشاه»، «مَلِک» و «شاهنشاه» در نظر گرفته شده است. این نام در فرهنگ دورهٔ اسلامی در برابر واژهٔ و متناظر با آن به کار رفته است. جمع آن به شکل خسروان است که بیشتر در ادبیات
فارسی استعمال شده است. مجدالدین فیروزآبادی، صاحب قاموساللغه میگوید: «لقب سلاطین ایران، و معنی آن واسعالملک، یعنی صاحب کشوری پهناور است. از پادشاهان ساسانی، دو تن به این نام بودهاند: یکی خسرو اول ملقب به انوشیروان و دیگری خسرو دوم ملقب به اپرویز یا پرویز.» در دورههای مختلف، از جمله در دوران اسلامی شاهان، حاکمان، سرداران و افراد مختلف دیگری نیز به این نام وجود داشتند.
دورهٔ پادشاهی خسرو یکم (۵۷۹–۵۳۱ م) درخشانترین دورهٔ فرمانروایی ساسانیان تحت حمایت روحانیون زرتشتی بود که با انجام برخی اصلاحات توسط پادشاه و بازگشت به عرف و سنن پیشین اجتماعی همراه شد. این دوره نزدیک به نیم سده طول کشید. خسرو یکم به تنظیم مجدد روابط زناشویی و مناسبات خانوادگی مردم جامعه پرداخت؛ یعنی شئونی که در نتیجهٔ نهضت مزدکیان دگرگون شده بود. سرکوب مزدکیان باعث شد دین زرتشتی و طبقهٔ روحانیت آن دیگر بار اعتلاء پیدا کند و نیز طبقهبندی
سنتی جامعه که پیش از مزدک وجود داشت، احیا شود. هرچند ساسانیان پس از خسروی یکم بیش از یک قرن نتوانستند دوام بیاورند، اما خسرو یکچند توانست آسیبی را که جنگهای خود و پدرش به کشور زده بود، بهوسیلهٔ برخی اصلاحات جبران کند و سقوط گریزناپذیر حکومت را کمی به تعویق اندازد.
در هر حال هرمزد از همان ابتدای سلطنتش با بزرگان حکومتی و اشراف طرف شد. از آنجا که مادر هرمزد، برادرزادهٔ خاقان ترک بود، هرمزد را ترکزاد میگفتند، و به نظر میرسد معاندین او با دستاویز کردن این لقب میخواستند از یک سو هم انتساب او به نژاد اصیل ایرانی و تبار ساسانی را نفی کنند و هم خوی تند و سنگدلی وی را به نوعی توجیه کرده باشند. چنین رفتارهایی، سرانجام موجب شورش علیه او شد. تساهل و تسامح او در مسئلهٔ دین و دینداری رعایا چیزی نبود که خوشایند زرتشتیان افراطی
و رهبران مذهبی متعصب آنان قرار گیرد. حتی یشوع یبه با اجازهٔ پادشاه به سمت جاثلیقی رسید. این شخص بسیار مورد توجه پادشاه بود و با قرار دادن اخبار مربوط به حرکتها و فعالیتهای لشکر روم در اختیار ساسانیان، خدمات شایان توجهی به آنها میکرد.
اما با وجود دشمنی روحانیون زرتشتی نسبت به هرمزد، معلوم نیست که این قشر تا چه اندازه در خلع او از قدرت نقش ایفا کرده باشند. چیزی که دانسته است، این که موبدان نتوانستند در این شورش، موقعیت پیشین خود را احیا کنند، اما طبقهٔ اشراف را باید محرک اصلی شورش مزبور دانست. هرمزد تدبیر لازم را در رفتار با این دسته نداشت. ثئوفیلاکتوس میگوید پیشگویان، به پادشاه خبر از وقوع شورشی داده بودند که نه تنها تاج و تخت؛ بلکه جان او را نیز خواهد گرفت. به همین جهت پادشاه نسبت به
زیردستانش بدگمان بود و با آنان با شدت و قساوت رفتار میکرد. مورخان شرقی این حکایات را با آب و تاب بسیار آوردهاند. اما دلیل دیگری هم میتوان برای سقوط هرمزد قائل شد؛ تأسیسات نظامی و لشکری قدرتمندی که انوشیروان بنیان نهاده بود، در نبود فرمانروایی باتدبیر و هوشیار اثرات بدی به جا گذاشت که نخستین آنها را میتوان وقوع شورش علیه هرمزد و خلع او از سلطنت محسوب کرد.
معروفترین و زبدهترین سرداران ساسانی در زمان هرمزد، فردی بود به نام بهرام چوبین از مردم ری و از دودمان اشرافی اشکانی مهران؛ که مرزبانی ارمنستان و آتروپاتکان را بر عهده بهرام فرماندهی ورزیده و توانمند و محبوب سپاهیان، و در عین حال پرنخوت
و پرمدعا و سخت آزمند قدرت بود و از این بابت به بزرگان ملوکالطوایفی قدیم شباهت داشت. در سال ۵۸۸، خاقان ترک که در منابع اسلامی شابه شاه (ساوه شاه؛ سابه شاه) نامیده شده است، و گویا علاوه بر خیال انعقاد معاهدهٔ بازرگانی با بیزانس، رؤیای تسلط بر ایران و بیزانس را نیز در سر میپروراند، علیرغم خویشاوندیای که با هرمزد داشت، از کشمکش هرمزد با بزرگان و اشراف، و نیز اشتغال ساسانیان به جنگ با بیزانس استفاده کرد و به همراه اتباع هپتالیاش شروع به تاختوتاز در جنوب
آمودریا کرد و سپاهیان ایران را در بلخ تاراند و تا شهرهای تالُقان، بادغیس و هرات پیش رفت. در همین هنگام اعراب مرزنشین در حدود فرات به سرکردگی دو شیخ به نامهای عباس احول و عمرو بن ازرق هم بر ساسانیان شوریدند و سرزمینهایی را که تا کرانههای فرات امتداد داشتند، مورد غارت قرار دادند. طوایف ترک و خزر نیز از طریق دریای کاسپین و تنگهٔ داریال (دربند بابالابواب) به آران و ارمنستان حمله کردند.
هرمزد، بهرام را با سپاهی به دفع متجاوزان شرقی گسیل کرد و او توانست خاقان را به شدت شکست دهد. بهرام حتی شابه شاه را هم کشت. سپس جنگ دیگری با دشمن کرد که در آن پسر خان بزرگ هم به اسارت درآمد. در این جنگ، گذشته از غنایم سرشار و باورنکردنیای که به دست ایرانیان افتاد، آنها ترکان را به پرداخت باج نیز واداشتند (۵۸۸ م).همچنین هرمزد سپاه بزرگی به جنگ خزرها فرستاد و آنان را به سختی شکست داد و مجبور به بازگشت کرد. کار مقابله با شیوخ عاصی عرب هم آسان بود و آنها با دریافت مبلغی اندک، حاضر شدند از ادعاهای خود کوتاه بیایند و میانرودان ایران را تخلیه کنند.
این پیروزی چشمگیر و نیز پیشینهٔ تباری طولانیتر بهرام نسبت به ساسانیان، باعث تکبر و نخوت هرچه بیشتر بهرام شد. هرمزد که کمکم از پیروزیهای این سردار نگران میشد،او را به فرماندهی کل سپاه در برابر بیزانس منصوب کرد و بلافاصله به جنگ در لازیکا، ارمنستان و نواحی جنوبی قفقاز گسیل داشت (۵۸۹ م). اما بهرام که بسیار مغرور شده بود، در جنگ با بیزانسیها شکست سختی خورد. هرمزد که فرصت مناسبی یافته و از شکست او باطناً خشنود شده بود و میخواست غرور وی را بشکند، به
نشانهٔ تحقیر، دوکدان و جامهای زنانه برای او فرستاد و او را به طرز موهنی از فرماندهی سپاه عزل کرد.اما بهرام با نمایش زیرکانهای که ترتیب داد، موفق شد سپاه تحت امرش را در اهانتی که پادشاه به او کرده بود، شریک و همدرد کند و احساسات آنها را تحریک نماید. سربازان وفادار به بهرام، این توهین شاهنشاه به سردار محبوبشان را توهین به خود قلمداد کردند و به شدت برافروختند و بهرام به پشتگرمی این هواداران و به سبب اطمینان و اعتمادی که نسبت به وفاداری و سرسپردگی آنان داشت، علم
طغیان علیه شاه برافراشت و اهانت شاه را با شورش و اعلام استقلال از حکومت مرکزی پاسخ داد (۵۸۹ م). این طغیان باعث شد آتش فتنههای گوناگون از هر گوشهٔ مملکت شعلهور شود، چون غیر از سپاه بهرام، دستههایی از یک سپاه دیگر هم که در حوالی نصیبین از بیزانسیها شکست خورده بودند و از خشم و تنبیه شاه میترسیدند، در طغیان با بهرام همنوا شدند. وضعیت در تیسفون هم به ضرر هرمزد بود: عدالت خشونتبار شاهنشاه و تندیهای او با نجبا و درباریان، آنان را سرخورده و به شدت از شخص شاه منزجر کرده بود. هیربدان و موبدان هم از سیاستهای دینی هرمزد شدیداً ناراضی بودند و در واقع هر چهار پایهٔ تخت سلطنت به لرزه افتاده بود.
واقعهٔ شورش بهرام از آن جهت که نخستین باری بود که فردی خارج از خاندان ساسان ادعای پادشاهی و علیه حکومت مرکزی شورش میکرد، حائز اهمیت است. این شورش احتمالاً تکان شدیدی به ساسانیان وارد کرده بود. وقوع شورش مزبور شاید به سبب خصوصیات نظام متمرکز نیرومند و مشکلات تبلیغات مربوط به شاهنشاهی در حکومت ساسانی هنگام روی کار آمدن فرمانروایی ضعیف یا مورد نفرت بوده باشد. نهادهای اصلاح شدهٔ زمان قباد اول و خسرو اول با گذشت زمان استوارتر شده و کمکم
چنان نیرویی یافته بودند که به رغم آشوبها و تنشهای سیاسی موجود در ساختار قدرت، به خوبی به کار خود ادامه میدادند. همین مسئله در مورد امور محلی نیز صادق بود؛ دهقانان تبدیل به مقامات رسمی و مهمی شده بودند، و در نظر اهالی هر محل، اداره کردن امور آن محل بهخصوص و پرداختن به مسائل و موضوعات محلی و جزئی از پرداختن به مسائل کلان سیاسی امپراتوری اهمیت بیشتری یافته بود. تورج دریایی بر این باور است که «با وارد آمدن ضربات سنگینی بر تبلیغات شاهنشاهی در
قرن هفتم میلادی و فتوحات اعراب مسلمان، تغییر و تحول واقعی مهمی در نهادها و تأسیسات و مقامات شاهنشاهی پدید نیامد و نظام حتی در زیر فرمانروایی حکام مسلمان به کارکرد خود ادامه داد. این موضوع را پذیرش نظام اداری ایران و کارکنان آن توسط خلفای اسلامی تأیید میکند».
بهرام روی پشتیبانی موبدان و بزرگان ناراضی حساب میکرد. علاوه بر این او از اینکه سوءظن موجود بین هرمزد و پسرش خسرو، پادشاه را از اخذ تصمیم قاطع برای مقابله با او باز خواهد داشت، تا حدی مطمئن بود، چون طبق یک روایت طبری، ظاهراً خود او در ایجاد نفاق و وحشت بین پدر و پسر دست داشت و ترتیب کار را طوری داده بود که خسرو به سبب ترس از پدر، پایتخت را ترک کند. اما به نظر میرسد بهرام برخلاف انتظاری که داشت، حمایت چندانی از بزرگان ندید. با این حال، باز هم هرمزد از جانب
پسرش و هواخواهان او نگران بود، و در نتیجه دیگر در تیسفون احساس امنیت نکرد و به ویهکواذ (بهقباد) در نزدیکی سلوکیه نقل مکان نمود.
بهرام از قسمت علیای زاب در حوالی موصل روانهٔ تیسفون شد. لشکری از پایتخت برای دفع او بیرون آمد، اما همین لشکر هم سر به طغیان برداشت و خسرو پسر هرمزد را که از تیسفون و در واقع از ترس خشم و سوءظن پدر گریخته بود، پادشاه خواند.
وقتی این خبر به تیسفون رسید، مردم شوریدند و سررشتهٔ امور از دست خارج شد. وستهم (ویستهم؛ گستهم، بیستام، ویستاخم، بسطام)، برادرزن هرمزد که از دودمان بزرگ و اشرافی اسپهبدان و دایی خسرو دوم بود، توانست برادرش وُندوی (بُندوی؛ وُندویَه، بُندویَه) را که در اثر سوءظن شاه در تیسفون زندانی شده بود، از زندان بیرون بیاورد. این دو برادر به کمک عدهای دیگر از نجبا درصدد ایجاد بلوای بزرگی برآمدند. هرمزد که از این وقایع باخبر شد، شتابان به پایتخت بازگشت، اما شورشیان که وستهم و
بندوی در رأسشان قرار داشتند، به کاخ سلطنتی رفتند و هرمزد را از سلطنت خلع کردند و به زندان انداختند و پسر او خسروی دوم را که بعدها به اَبرویز (اَپرویز؛ در فارسی امروزی به صورت پرویز، یعنی پیروز و مظفر) ملقب شد، به سلطنت برداشتند. خسرو که در این زمان در آذربایجان بود، شتابان به تیسفون رفت و در سال ۵۹۰ م. تاج بر سر نهاد. بلافاصله به چشمان هرمزد میل کشیدند و او را کور کردند. پس از مدتی نیز هواخواهان خسرو او را به قتل رساندند.
البته خسرو بعد از آن از قاتلان پدرش انتقام گرفت. در مجموع از روی منابع موجود نمیتوان فهمید که آیا خسرو به قتل پدر راضی و از آن باخبر بوده یا نه. به نوشتهٔ ثئوفیلاکتوس، خسرو دستور به قتل هرمزد داد. برخی دیگر هم نوشتهاند که برای این کار رضایت ضمنی داشته است. شاید انتقامکشی خسرو از قاتلان هرمزد را نتوان نشانهٔ مخالفت او با کشته شدن پدرش و برائت او در این ماجرا دانست. دفاعگونهای هم که به هرمزد منتسب است، شاید انعکاسی از نظر و عقیدهٔ معاصران بیزانسی هرمزد در
حق او باشد. اما این که خسرو برای جلوگیری از کشته شدن پدرش اقدامی انجام نداده، شاید بدان جهت بوده باشد که او در چنان شرایط اضطراری و حادی نمیتوانسته از فوران ناگهانی احساسات اشراف سرخورده و منزجر پیشگیری کند.
ممنون که تا آخر خوندی موفق باشی 🙂