وقتی از بازیهای ویدیویی حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم؟ جواب ساده است: همهچیز. از فلسفه، از جامعه، از هنر. هرچه را که مربوط به انسان شود میتوان در این مدیوم یافت، چرا که نقطهی تعالی همهی احساسات بشری است. این مدیوم تعاملی که ما آن را با بیانصافی سرگرمی نامیدهایم، گاه انتظاراتمان را در هم میریزد و احساساتی را برمیانگیزد که تا به حال به این شکل و این چنین نزدیک تجربهاش نکردیم.
درست است که بازیهای رایانهای از همان ابتدای خلقتشان به منظور سرگرمکردن ساخته شدهاند، اما زمانی به نقطهی اوج تأثیرگذاری میرسند که برای هدف والاتری ساخته شوند. امروزه بدنهی اصلی بازیها را آثاری تشکیل دادهاند که میتوان در شرایطی آنها را بازی کردن و برای چند ساعت لذت برد.
شاید بهترین نمونه برای این دست از بازیها، همین اورواچ باشد که به تازگی هم جایزهی برترین بازی سال را به خانه برد. یک بازی سراسر هیجان و لذت که فقط به منظور سرگرمکردن ساخته شده و هیچکس هم هیچ اعتراضی ندارد. در نقطهی مقابل اما، بازیهایی از قبیل آخرین نگهبان قرار دارند. همین بازهی عظیم تفاوتهاست که بازیهای ویدیویی را هیجانانگیزتر از هر سرگرمی دیگری میکند.
آخرین نگهبان به عنوان یک بازی داستانمحور، وظیفهاش را تمام و کمال انجام میدهد
بازی بدون هیچ توضیح خاصی داخل یک زیرزمین شروع میشه و شما خودتون رو بیهوش کنار یک هیولای بی شاخ و دم و زخمی که به زمین زنجیر شده پیدا میکنین. بعد از به هوش اومدن و کمی جستجو توی خرابهها به این نتیجه میرسین که تنهایی نمی
تونین از اینجا خارج بشین و به نحوی باید با هم سلولی تون که تریکو(Trico) صداش میزنین، تعامل کنین. این نکته وقتی پررنگتر میشه که شما برای اولین بار به فضای باز میرسین و میفهمین درون مکانی به اسم “لانهی هیولاها” گیر افتادین و تنها راه ورود و خروج از اونجا آسمان هست و بس. همینطور که عزمتون رو برای رد شدن از این هزارتویی که توش گیر افتادین به سوی بلندترین برجی که در وسط این مکان هست جزم میکنین، بازی با نشون دادن فلاشبکهایی نحوه گیر افتادن شما توی این مکان رو
روایت میکنه. قصه بازی مملو از راز و رمزهایی هست که شما باید قبل از رسیدن به هدفتون از اونها پرده بردارین و همچنین چرخشهایی که یکی بعد از دیگری سعی در غافگیر کردن شما دارن که اتفاقا بیشتر اوقات موفق هم میشوند. گرافیک بازی هم به اندازهی کافی خوب و چشم نواز هست و شما متوجه کاستیای در این قسمت نخواهید شد.
طی مراحل بازی شما باید این کارها رو انجام بدین: پیدا کردن غذا برای تریکو، فرار از دست زرههای جادویی، بازکردن درها برای رد شدن تریکو و نابود کردن علامتهای شبیه چشمی که تریکو بشدت از اونها میترسه و اگه ببینتشون دیگه یک قدم جلوتر نمی ره.
بنظر کارهای خسته کنندهای میان ولی به علت اینکه بازی کوتاه هست و میشه اون رو براحتی زیر 15 ساعت تموم کرد، کسل کننده نمیشن.کنترلهای بازی در نگاه اول به اندازهی کافی ساده بنظر میرسن اما بعد از کمی سعی و تلاش میفهمین که اشتباه کردین و رسوندن منظورتون به تریکو برای انجام یک کار اونقدرها هم کار سادهای نیست. شما ممکنه مجبور شین یک عمل رو چندین بار انجام بدین تا تریکو منظورتون رو بفهمه، چیزی که رفتار تریکو رو بطور ترسناکی واقعی کرده!
نکته جالب دیگه این هست که شما هرچی مراحل بیشتری رو رد کنین و اخت بیشتری با تریکو بگیرین، اون منظورتون رو راحتتر متوجه میشه و میتونه کارهای پیچیدهتری رو انجام بده. چیزی که ممکنه به مذاق خیلیها خوش نیاد ظاهر شدن راهنمای کنترلهای بازی برای تک تک اعمال شماست.
متاسفانه این عمل تا آخر بازی ادامه پیدا میکنه و گاهی اوقات نقشش از راهنمایی به راه رفتن روی اعصاب عوض میشه. اگر توی مرحلهای از مدت زمان مشخصی بیشتر بمونین، روایتگر داستان سعی میکنه به شما کمک کنه و بهتون بگه که باید چه کاری انجام بدین. البته بیشتر اوقات این راهنماییها خیلی سربستهاند و کمک چندانی به شما نمیکنن ولی در هر حال بودنشون بهتر از نبودشون هست.
طراحی دنیای بازی نیز به گونهای شکل گرفته که همخوان و هماهنگ با اتمسفر و جو رازآلود آن باشد. برج و باروهای بلند، قلعههای خرابه و درختان سبز انبوه جلوهای به آخرین نگهبان دادهاند که نمیتوان آن را با بازی دیگری مقایسه کرد. همهی این زیباییها اما وقتی که به اشیا نزدیک میشوید رنگ میبازند. گرافیک فنی بازی هیچ حرفی برای گفتن ندارد: بافتهای بیکیفیت، طراحی کمجزئیات محیط و افت فریم محسوس در فضاهای باز. باز هم جای تأسف است که بعد از سالها توسعه و انتقال ساخت بازی به کنسول جدید، باز هم شاهد مشکلاتی از این قبیل هستیم.
آخرین نگهبان اما اصلاً بیدی نیست که با این بادها بلرزد. مشکلات فنی نمیتوانند لذت خالص تجربهی همراهی با تریکو و پسرک را خدشهدار کنند. با اینکه همین مشکلات باعث شدهاند با یک بازی کامل طرف نباشیم، اما کمال در نقص است. بله، بازی نمرههای ۱۰ را پشت سر هم ردیف نمیکند و شاید حتی در لیستهای بهترین بازیهای سال جایی نداشته باشد، اما تأثیری که میگذارد که غیر قابل انکار است. آخرین نگهبان برای این ساخته نشده جایزه و امتیاز بگیرد، بازی مستقیماً از احساسات سازندگانش نشئت گرفته و دقیقاً به همین دلیل است که به دل مینشیند. اگر روند ساخت آخرین نگهبان تعطیل میشد، جامعهی گیمرها یکی از نابترین تجربههای دنیای بازیهای رایانهای را از دست میداد و
The Last Guardian بازی پر از خلاقیت و منحصر به فردی است با قصهای جذاب و شخصیتی دوست داشتنی که شما رو تا آخرین لحظه درگیر خودش میکنه. در طی بازی بارها این حس به شما القا میشه که شما در حال تعامل با یک موجود واقعی هستین و نه یک شخصیت کامپیوتری زاده ذهن آدمیزاد. چیزی که ممکنه کمی موجب بالا رفتن ابروها بشه زمان بردن 10 سال برای ساخت بازی هست که به شما یادآوری میکنه این یک بازی نسل هشتمی نیست، اما ضرب و المثل معروفی داریم که میگه دیر رسیدن بهترست از هرگز نرسیدن است میدونم
ممنون که تا آخر خوندی موفق باشی^_^